|
سايه ها----------------------------------------------------------------------1 سايه ها به خانه كه آمد در را بست و به آن تكيه زد. دست بر برآمدگي زير چشمش گذاشت و چهره در هم كشيد. چادر از سرش لغزيد دركمر گاه دنباله خاك آلودش را گرفت . دست به ديوار كشيد و براه افتاد. -وايسا... -چي مي خواين؟ ايستاد . گربه اي سياه از بالاي تيغه به او زل زده بود. كنار حوض نشست.ماهي به سمتي ديگر رميد. زن مشتي آب به صورتش پاشيد. -اين چيه؟ يكي از آن دو مرد به گردنبندش چنگ زد و آن را كشيد.از جا برخاست و براه افتاد. پله ها را بالا رفت و نرده فلزي را در دست فشرد.كليد انداخت كفش ها را به زمين كشيد تا گل و لاي سرخ و چسبنده را بداخل نياورد. در را باز كرد و ايستاد خيره شد به زني كه در آئينه ايستاده بود.مانتوئي يقه دريده به تن داشت با اثر سوختگي بر آستين چپ و خطي سرخ كه بر گردنش مي سوخت.از باريكه راهرو گذشت.وارد اتاق خواب شد و لبه تخت نشست.انگشت كشيد بر كبودي زير چشمش و چهره در هم كشيد .به آئينه كه نگاه كرد پشت سرش جائي نزديك پنجره همسرش را ديد ..برگشت و خيره شد به او كه همچنان نگاهش مي كرد . رو برگرداند و دست كشيد بر امتداد خط سرخي كه بر گردنش نمايان بود. -اينم يه هديه ي كوچولوي ناقابل. نشسته بودند بر نيمكت سيماني پارك در سايه سار رقيق درختي كوتاه و خميده شرجي هوا آزار دهنده بود.مرد دو انتهاي زنجير گردن بند را بدسن گرفته بود. -بيا جلو بندازم گردنت.
سايه ها----------------------------------------------------------------------2
-زشته جلوي مردم. -كو؟ئي وقت روزكي بيرون مياد؟ زن به اطراف نگاه ميكرد كه مرد به نرمي شانه هايش را به سمت خود كشيد و زنجير را به گردنش انداخت.زن زير لب خنديد . - اين چيه؟ - يه طلسم مكزيكيه مي بيني ؟دوتيكه اس ...نيگا..ئي لنگه ها هر كدومش يه هلاله ولي جفت هم كه بشن چي ميشه؟ ببين ... يه خورشيد درست و حسابي...قشنگه نه؟ زن سر تكان داده بود. - فروشنده اش مي گفت هر زن و مردي كه اينو داشته باشن عمري از هم جدا نميشن مي گفت از يه ملوان بلژيكي خريدتش. - گرونه؟ نه؟ - نه عامو ئي كه طلا نيس بدله ولي ميدم طلافروشي از روش يكي بسازه واسه عقد كنون. كشوي ميز آرايش را به ضرب بيرون كشيد .خرت و پرت را بهم ريخت .دگمه هاي بي مانتو جوراب هاي بي جفت و خرده ريز هاي ديگر همه را گشت تا پيدايش كرد.گردن آويزي كه رنگ باخته بود .به گردنش انداخت زنجير اما قفل نشد به گوشه اي انداختش . سر بر لبه ميز گذاشت و گريست.كمي بعد سر برداشتو دوباره همسرش را ديدكه بي هيچ كلامي نگاهش ميكرد.برخاست و عكس را برگرداند آنسوي پنجره شب بود و آسماني كه سرخ بود و خاكستري. پيراهن صورتي رنگش را برداشت و از اتاق بيرون رفت.به آشپزخانه كه رسيد سردي موزائيك ها زير پايش آمد.يخچال را باز كرد گم شد ميان موجي سرد كه بوي ترشيدگي ميداد.بطري آب را برداشت و بر كبودي زير چشمش گذاشت . همان جا زانو سست كرد و نشست. سايه ها----------------------------------------------------------------------3
- پاشو برو تا نكشتمت. خودش را برخاك كشيد و دستي را ستون كرد و با دست ديگر به آجرهاي داغ تكيه زد . زمين مي لرزيد از حجم آتش .مرد ريز اندام پشت به او نزديك پرچين خشت ها نشسته بود و آن يكي سيگاري نيمه به دهان داشت . در انتهاي دشت آفتاب ارغواني را تپه هاي تيره ميپوشاندند. - گمشو ديگه مرد كه دوباره به سمتش رفت بدن ضرب ديده زن لرزيد .آتش سيگار در سايه روشن به سرخي ميزد. مرد ريز اندام فرياد زد: ولش كن بره.. دوباره كليد در قفل چرخيد. -سلام. صداي برخورد دسته كليد با ميز چوبي.زن از آشپزخانه بيرون آمد سلامي داد . مرد به سمتش رفت زن گامهايش را تند تر كردمرد به چند قدمي كه رسيد زن رو برگرداند. -چيه؟ - ميرم حموم. - بذار صبح برو. بو گرفته ام. - وايسا ببين چي ... در حمام بسته شد. - در حموم رو چرا بستي؟ مرد شر شر آب را كه شنيد در زد. - باز كن ديگه. دستي به ميان موهاي چرب و كم پشتش كشيد. سايه ها----------------------------------------------------------------------4
- سايه خانم ميشه ئي در رو وا كني؟ باز هم ريزش آب بود و آب . مرد در مبل فرو رفت . جوراب هايش را يكي يكي در آورد . لنگه ها را در هم كرد و گوشه اي انداخت. - بد قلق شدي. ساعت ديواري دوازده ضربه زد. مرد زير پيراهني اش را نيز در آورد و عرق سينه و زير بغلش را خشك كرد. - سي سايه خانوم يه چيزي گرفتم . بيا تا نشونت بدم نه از جيب شلوارش جعبه كوچكي بيرون آورد و روي ميز گذاشت.صداي زن را از ميان شر شر آب شنيد. - شام توي يخچاله. - گور پدر شام... از جا برخاست ودگمه شلوارش را باز كرد. - مي خواستم گل بگيرم ولي ئي گل فروشي سر چهارراه بسته بود .اصلن تو ميدوني امروز چه خبره؟ ها ؟ ميدوني امروز چندمه؟بيست و سوم شهريور يعني شيش ماه و شيش روزه كه ما زن و شوهريم. دست به تن مات و مشجر شيشه كشيد و نيمي از صورتش را به آن چسباند. - درو وا كن ديگه عامو. از آن سو سايه اي ديد . لبخند زد. - اومدي.مي خوام امشو يه جشن دو نفره را بندازم. - خسته ام به خدا...برو. - دست كم صورتت رو بچسبون به ئي شيشه. طرحي واضح تر از سايه را كه ديد بوسيدش همان جا كه گونه مبهمش را مي ديد. - زود بيا...خب؟ - برو بخواب. سايه ها----------------------------------------------------------------------5 - دست سايه بر شيشه نشست و مرد دستش را همان جا گذاشت.سايه رفت و محو شد به آرامي .مرد نيم دوري چرخيد و دوباره درون مبل خزيد.كنترل تلويزيون را برداشت كانال ها را عوض كرد و چشمانش را بست. - رفتي خونه آجي اينا؟ زن چيزي گفت كه مرد متوجه نشد. - ئي شوهر خواهرت هم فيوز پرونده . گيريم پولش كم بود مث ما كرايه ميكرد نه آخه اونجا هم جاي زندگيه؟ ميون بر و بيابون و دود و دم كوره آجر پزي... زن چيزي نگفت. ساعت تك ضربه اي زد و آرام گرفت.مرد چشم باز كرد و تصوير آبي تلويزيون را ديد.بوئي تند و تلخ به مشامش رسيد. چادر سايه را از لبه تخت برداشت . بوي تند و تلخ سيگار آزارش داد. - ئي بوسيگار ديگه چيه؟ جوابي نيامد. - نمي دوني مو از ئي زهر ماري بدم مياد؟ها نميدوني مگه؟ به طرف حمام رفت. -سرم پكيد از درد. آن سوي شيشه هنوز آب بود و آب. - بسه ديگه ميخواي خودته غرق كني؟ خميازه اي كشيد. - تازه فردا جفتمون ميريم حموم. خنديد. - بيا بيرون تا يه چيزي نشونت بدم كه مي دونم خيلي خاطرش رو ميخواي.. و تنها آب بود كه جوابش ميداد. -سايه اونجائي؟ جوابي نيامد مرد در زد. سايه ها----------------------------------------------------------------------6
-چيكار ميكني اونجا؟ محكم تر به در كوبيد. - هووو...خوابت برده؟ - لگدي به در زد. - جواب بده نه؟ درو واكن .... هيچ صدائي نبود مگر شر شر آب. تا سه ميشمارم اگه در وا نكردي با زور ميام داخل. صبر كرد . خبري نشد. -برو كنار ... فرياد زد و مشت به شيشه كوبيد بين دو انگشت دست راستش زخمي دهان باز كرد. دست برد ميان بريده هاي شيشه كه جابجا به قاب فلزي مانده بود و زبانه را از داخل عقب كشيد. - سايه؟ - فرياد زد . نگاهش افتاد به جعبه آينه دستشوئي كه يك لنگه اش باز بود و قوطي خالي قرص ها را كه ديد به تندي پرده را كنار زد. گم شد ميان بخار و آب چيزي نديد. جلو تر كه رفت سايه اش را ديد كه پاي ديوار افتاده بود . با همان پيراهن گلدار صورتي. سرش به سمتي خم بود و كف و خون از گوشه دهانش مي جوشيد و تا گردن و سينه اش امتداد مي يافت. - س..سسا..ي..يه.. ئي كار چي بود تو كردي؟ شانه هايش را گرفت و تكانش داد . دكمه هاي پيراهن را باز كرد و سر بر سينه اش گذاشت ضرباني گيج و گنگ را شنيد.سر برداشت و چشمش به كبودي و جاي سوختگي افتاد. به سوختگي سيگار مي مانست. دست انداخت زير كتف و زانوي سايه اش . از زمين جدايش كرد و با گام هائي سنگين براه افتاد. بيژن كيا/23/1/80/شيراز
|
|